نویسنده: حجت الاسلام کریم خان محمدی




 

تصویر منفی مسلمانان در رسانه های غربی چرا و چگونه شکل گرفته است

در میان متفکران غربی، دو رویکرد عمده در مورد جهان اسلام وجود دارد: اکثر انسان شناسان و جامعه شناسان نگرش برساخته گرا دارند. اینان معتقدند اسلام در محیط های مختلف تجلی خاص فرهنگی پیدا کرده است، پس اسلام دین واحدی نیست و اسلام را نباید بر حسب آموزه های آن، بلکه باید برحسب تجلیات بیرونی اش بررسی کرد. در مقابل، عده ای از اندیشمندان غربی همانند برنارد لوئیس و هانتینگتون نگرش جوهرگرا یا فرهنگی به جهان اسلام دارند. در این رویکرد، بر هویت جوهری اسلام تأکید می شود که کم و بیش در همه ی بسترها تبلور یکسان دارد و برای شناخت جهان اسلام، شناخت آموزه های آن کافی است. آنچه امروزه در رسانه های غربی منعکس است، ترجمان نگرش جوهرگرا و به عبارت واضح تر، دیدگاه هانتینگتون در مورد اسلام است. دلیل سیطره ی نگرش جوهرگرا بر رسانه ها، با وجود اقلیت در حوزه های آکادمیک، منافع نظام سرمایه داری و تشخیص سیاست مداران حاکم است که توضیح آن خواهد آمد.

تصویر جهان اسلام در اندیشه ی غربی

تصویر جهان اسلام در ذهنیت مسیحیت از دیرباز، کم و بیش منفی بود. در چهار قرن نخستین اسلام، بیم و تنفر جهان مسیحی از اسلام زاییده ی جهل و بی اطلاعی بود. دشمنی زمانی شدت گرفت که جهان اسلام گسترش یافت و به تدریج به سرزمین های مسیحی نشین نیز سرایت کرد. در بررسی تصویر جهان اسلام در آینه ی غربی دو نقطه عطف توجه است: اول، جنگ های صلیبی است که بین قرون دوازدهم و چهاردهم میلادی، تصویر تحریف شده ای از اسلام در اروپای غربی شکل گرفته و همین تصویر بعدها نیز فکر و اندیشه ی اروپاییان را تحت تأثیر قرار داده است. ویلیام مونتگمری وات با اقتباس از اندیشه های توماس آکویناس و دیگران، تصویر نویسندگان قرون وسطا از اسلام را که تا سده ی نوزدهم در ذهن اروپاییان جایگاه برجسته ای داشت، در چهار مقوله ی زیر طبقه بندی کرده است:
1. اسلام صدق نیست و اِنحراف عمدی از حقیقت است. برخی از نویسندگان قرون وسطا گامی بیش تر از توماس آکویناس نهادند و گفتند پیامبر اسلام نه تنها صدق را با کذب درآمیخته بلکه هر جا هم به بیان حقیقت پرداخته، قدری از سم تحریف را به آن افزوده است و می توان گفته های صادق او را چون عسل آلوده به زهر دانست.
2. اسلام دینی است که با شمشیر و خشونت ترویج می شود. مسیحیت دین صلح است که قلوب مردم را با تشویق به پیروی از حقیقت و تعلیمات خود فتح کرده است، در حالی که به زعم آلفونسو (متوفای 1110 م) «تاراج و اسیر گرفتن و مقتول کردن دشمنان خدا و پیامبران او.... و از بین بردن آنان به هر طریق ممکن» از احکام شریعت اسلام است.
3. اسلام مذهب تن آسایی است. مسیحیان قرون وسطا می گفتند بهره وری مسلمانان از جنس مخالف در زندگی روزمره، نقش مهمی در تفکر آنان بازی می کند. تعدد زوجات مورد طعن مسیحیان بود.
4. پیامبر اسلام مخالف مسیح است. چون به گمان مسیحیان قرون وسطا، اشتباهات بسیار در قرآن بدیهی بود، از این رو دست کم رسالت آن حضرت را اصلاً قبول نمی کردند. برخی حتی پا را فراتر از این گذاشتند و گفتند او پیامبر نیست، با این حال مذهبی در مخالفت با مذهب حقیقی یعنی مسیحیت را بنیان گذاشته، پس این کاری مضر و ضدمسیحی است.
اما پس از دوران قرون وسطا به ویژه در دوران معاصر هژمونی نگرش یکدست و منفی به جهان اسلام دست کم در میان اندیشمندان غربی شکسته شد. به گزارش مونتگمری «در نتیجه ی تلاش های محققان سده های بعد یا با مشاهده ی مستقیم، حالا دیگر آن تصویر از ذهن افراد دو قاره (آمریکا- اروپا) زدوده شده است» و اتهام بدعت، خشونت و تن آسایی از اسلام تا جدی رفع شد.
لودویکومارا که در سال 1698 م. قرآن را به زبان لاتینی ترجمه کرد در مقدمه ی آن نوشت: «من یقین دارم که اگر قرآن و انجیل را به یک فرد غیرمتدین (غیر مسیحی) ارائه دهند، او بدون تردید اولی را بر خواهد گزید زیرا کتاب محمد (ص) افکاری را به خواننده می آموزد که به اندازه ی کافی بر موازین عقلی منطبق است». ولتر در رد اتهام شهوانی بودن دین اسلام عنوان می کند که حضرت محمد (ص) قانون گذاری خردمند بود که هرگز تعدد زوجات را معمول نکرد. برعکس، تعداد بی حد و حصر زنانی را که در بستر بیشتر شاهان و فرمانروایان کشورهای آسیایی می آرمیدند، به چهار زن محدود کرد. وانگهی اگر محمد (ص) به مردان اجازه داد که حداکثر چهار زن عقدی اختیار کنند، شرایط دشواری نیز برای آن در نظر گرفت به گونه ای که عملاً کمتر کسی می تواند چند زن داشته باشد. قوانین او درباره ی ازدواج و طلاق از قوانین مشابه در دین مسیح بی نهایت برتر است. نقطه عطف دیگر به نیمه ی دوم قرن بیستم به ویژه پس از جنگ سرد بر می گردد. از اواخر قرن پانزدهم، تمدن اروپایی که از سایر تمدن ها پیشی گرفت، برای کلیه ی جوامع بشری سلسله مراتبی از جوامع ابتدایی تا جوامع متمدن و مترقی قایل شد و در این فرآیند خود را برتر از سایر تمدن ها می دید و تجلی این برتری را نیز در معرفی اصل «دولت- ملت» یا حاکمیت ملی می دانست. از این زمان بود که واژه ی «بیگانه» (other) وارد ادبیات سیاسی آنان شد. به مرور تمدن غربی، با ویژگی لیبرال- دموکراسی، با سلسله مراتبی کردن جهان به اول، دوم، سوم و حتی چهارم، سایر ملت های جهان را «بیگانه» تلقی کرد. مفهوم بیگانه دو کارکرد عمده دارد: اول، این مفهوم ضمن این که نشان دهنده ی تحقیر دیگران و برتری «ما» است، انسجام درونی را افزایش می دهد، از این رو دولت ها و حتی تمدن ها همواره به «دیگران» معارض نیاز، دارند. در دوران جنگ سرد، در تقابل بلوک شرق و غرب این نیاز برآورده می شد. اما پس از پایان جنگ سرد، نوعی دگرگونی ماهیتی در تضاد و اختلاف بین المللی پدیدار شد؛ از یک سو با برتری سرمایه داری غرب بر اقتصاد دولت محور کمونیسم، فرآیند بی سابقه ی «جهانی سازی» پدیدار شد که نشان دهنده ی اوج یکه تازی لیبرال دموکراسی است؛ از سوی دیگر، تمدن غربی برای حفظ انسجام درونی، به بیگانه و دشمن خارجی نیاز داشت که دارای ویژگی های غربی زیر باشد و بتواند نیاز آن را برطرف کند:

1. قابلیت ایدئولوژیک:

بیگانه ی معارض باید شایستگی زورآزمایی داشته باشد. اسلام از آنجا که یک ایدئولوژی نظام مند بوده و داعیه ی جهانی شدن دارد، شایستگی این زورآزمایی را دارد. به تعبیر فوکویاما: «اسلام یک ایدئولوژی نظام مند و شفاف است که دارای اصول اخلاقی و جهان بینی معین در مورد عدالت سیاسی- اجتماعی است. به طور بالقوه، جاذبه و کشش اسلام جهانی است؛ چرا که از نظر این دین تمامی انسان ها برابرند. در واقع اسلام در بخش اعظم دنیای خود دموکراسی لیبرال را مغلوب کرده، تهدیدی جدی علیه نظام های لیبرال، حتی در درون کشورهایی که اسلام در رأس حاکمیت سیاسی آن نیست، به حساب می آید».

2. قابلیت توجیه پذیری:

«دیگر» سازی بدون پیش زمینه ی تاریخی گرچه با توجه به رسانه های مدرن غیر ممکن نیست، لیکن مشکل است. همچنان که قبلاً گفته شد، روابط غرب با جهان اسلام در گذشته ی تاریخی، کم و بیش تیره و منفی بوده و جریان استقلال خواهی دولت های مستعمره به ویژه در کشورهای اسلامی با پرچم اسلام که عمدتاً صبغه ی هویتی داشت، جریان غیریت سازی غرب را توجیه می کرد. علاوه بر این، نقطه عطف تیره تری در تاریخ روابط آنها به نام جنگ های صلیبی ثبت شده بود. از این رو، نخبگان سیاسی غرب که پس از جنگ سرد، بهانه ی «دیگری سازی» را در دست داشتند، در مورد جنگ های صلیبی اسطوره سازی کردند و همان اتهامات چهارگانه را در رسانه های عمومی بازتولید کردند. آنان از میان تئوری های برساخته گرا و جوهرگرا نیز دومی را برای «دیگرسازی» مناسب یافتند. در این راستا نظریه ی «برخورد تمدن ها»ی هانتینگتون (1993) و نظریه ی «پایان تاریخ» فوکویاما (1992) پس از فروپاشی شوروی ارائه شد و الگوی عمل سیاست گذاران غربی قرار گرفت. در سال 1995، صدراعظم آلمان، نخست وزیر فرانسه دبیر کل ناتو متفق بودند که در حال حاضر بنیادگرایی اسلامی حداقل به همان اندازه ی کمونیسم در گذشته غرب را تهدید می کند. بوش پدر، رئیس جمهور پیشین آمریکا، در سال 1992 در کنگره ی آمریکا رسماً اعلام کرد که قدرت نظامی ما باید به جای مهار ابرقدرتی مانند شوروی سابق به مقابله با تهدید «بنیادگرایی اسلامی» بپردازد. هانتینگتون در این خصوص، ضمن وحدت بخشی به تاریخ گذشته و قلمرو سیاسی- اجتماعی جهان اسلام و غرب، با نگرش جوهری، جدال میان آنها را تخاصم «درست» و «نادرست» تلقی کرده و می گوید مادام که اسلام، همچنان اسلام بماند (که البته چنین خواهد شد) و غرب نیز غرب بماند ( که جای شک دارد)، نزاع بنیادین میان این دو تمدن و روش زندگی، روابط آنها در آینده را تعریف خواهد کرد، درست به همان گونه که در 14 قرن گذشته صورت پذیرفته است. به اعتقاد هانتینگتون، مهم ترین پدیده در صحنه ی جهانی، درگیری ای است که ابتدا بین شاهان و شاهزادگان به انگیزه های فردی صورت می گرفت، با وقوع انقلاب فرانسه جنگ ها به سطح ملی تغییر یافت، به خاتمه ی جنگ جهانی اول و پیروزی انقلاب روسیه، درگیری ها به صورت ایدئولوژیک درآمد که ابتدا بین سه ایدئولوژی فاشیسم، کمونیسم و لیبرالیسم و پس از جنگ جهانی دوم، بین دو ایدئولوژی کمونیسم و لیبرالیسم ادامه یافت. با سقوط امپراتوری شوروی (1989) جهان وارد فضایی شد که «تمدن ها» درگیر خواهند شد. وی قرن بیست و یکم را صحنه ی کارزار بین تمدن غربی با سایر تمدن ها پیش بینی می کند که البته تمدن غربی از لحاظ بنیان های فکری و نظامی نفوق و در مرکزیت جهان قرار دارد. وی پیش بینی می کند که جهان اسلام «مرزهای خونین خواهد داشت».

تصویر جهان اسلام در رسانه های غربی

رسانه های غربی جهت تحقق بخشیدن به ایده های نظری مذکور، بعد از پایان جنگ سرد، تصویری قابل تأمل از جهان اسلام ارائه کرده اند. رسانه های غربی با رویکرد جوهرگرا کلیت اسلام را مورد هجمه ی تبلیغاتی قرار داده اند و اسلام یکپارچه را به جهان معرفی می کنند. با تأمل در دال های موجود در رسانه های غربی، درمی یابیم که اسلام با همان ویژگی های چهارگانه ای معرفی می شود که در دوره ی جنگ های صلیبی ساخته و پرداخته شد. ادوارد سعید در مقدمه ی مفصلی بر کتاب خود اسلام رسانه ها در سال 1996، به بررسی تحولات بعد از فروپاشی شوروی پرداخته است. وی سیمای جهان اسلام در رسانه های غربی در دوران پس از جنگ سرد را چنین معرفی می کند:

1. جهان اسلام یک قلمرو یکپارچه و متحد معرفی می شود:

جف هینس می گوید برای بسیاری از مردم در غرب، اسلام به صورت یکپارچه با عنوان دارالاسلام، یعنی امت متحد اسلام و سایر مناطق جهان با عنوان دارالحرب معرفی می شود؛ به این معنا که اسلام با هر چیز بیرون از اسلام در جنگ است. به گفته ی ادوارد سعید، شرق شناسان ضد و نقیض گو در آمریکا و انگلیس با هیاهو معتقدند اسلام همه چیز را از صدر تا ذیل ردیف کرده و دارالاسلام یک موجودیت یکپارچه است، در حالی که این نوع تعمیم نه تنها در مورد اسلام بلکه در مورد هیچ مذهب یا گروه فرهنگی قابل پذیرش نیست.

2. چهره ی جهان اسلام منفی است:

زاخاری کرابل در سال 1995 طی مقاله ای در فصلنامه ی سیاست جهانی می گوید پس از جنگ سرد رسانه های همگانی پر شده از تصویرهای منفی در مورد اسلام. اگر از دانشجویان آمریکایی درباره ی یک «مسلمان» بپرسید پاسخ به نحو گریزناپذیری یکسان است:
«ریشوی عقب مانده ی تفنگ به دستی که در صدد است دشمن را برای نابودی تا درک اسفل تعقیب کند». کرابل به برنامه ای در شبکه ی ای بی سی اشاره می کند که در بخش هایی از آن اسلام به عنوان دین مجاهدین [در مفهوم صلیبی آن] معرفی شده و رزمندگان آن رزمندگان راه خدا وانمود شده اند و اصولاً در برنامه های رسانه ای، اسلام دین تروریستی (خشم مقدس)، خودستیز، خطرناک، شیطانی و به طور خلاصه یک چهره ی منفی معرفی می شود. بر اثر همین برجسته سازی رسانه ای چهره ی مسلمانان در نگرش مردم مغرب زمین نیز منفی است؛ برای نمونه، در چهارم اکتبر 2004، در آمریکا آماری از تصویر اسلام و مسلمانان در نگاه آمریکاییان منتشر شد که حاکی از آن بود که «تصویر منفی مسلمانان در نگاه آمریکاییان به میزان 16 برابر بیش از تصویر مثبت آن بوده و از هر چهار نفر آمریکایی یک نفر به شکل منفی به مسلمانان نگاه می کند». از کل افراد نمونه 32 درصد تصویر منفی، دو درصد تصویر مثبت و 66 درصد اعلام کرده اند تصویر بی طرفانه ای نسبت به اسلام دارند. اکثر نظرسنجی های اخیر در جوامع غربی نشان می دهد که مردم غرب دین اسلام را دومین خطر بعد از کمونیسم می دانند؛ به طور مثال 80 درصد مردم انگلیس چنین اعتقادی داشته اند.

3. اسلام دین خشونت است:

شمایلی که از اسلام در رسانه های غربی، از رمان های جدید و مدعی نقادی تا کتاب های درس تاریخ مدارس و سریال ها، فیلم ها و کارتون های تلویزیونی، ترسیم می شود همان نگرش قدیمی به اسلام است. ادوارد سعید در کتاب اسلام رسانه ها می نویسد: «مکرراً کاریکاتور مسلمانان به صورت های تولیدکنندگان نفت، افرادی تروریست و بیشتر در این اواخر، جمعیت های تشنه ی خون معرفی می شود... چنانچه بگوییم مسلمانان و اعراب اساساً تنها به صورت تأمین کنندگان نفت یا تروریست های بالقوه مورد پوشش، بحث و درک قرار می گیرند، سخنی چندان به مبالغه نگفته ایم».

4. جهان اسلام خطری برای منافع غرب معرفی می شود:

در رسانه های غربی، اسلام در مرحله ی اول دینی خشن و احکام قصاص و قمه زنی در تشیع به عنوان شاخصه های خشونت معرفی می شود. در مرحله ی دوم چنین وانمود می شود که این خشونت متوجه جهان غرب است. خانم الن سیلینو در ژانویه ی 1996 در نیویورک تایمز طی مقاله ای با عنوان «خطر سرخ رفت، خطر اسلام آمد»، به خوانندگان هشدار می دهد که اسلام را همچون «خطر سبز» تصور کنند که منافع غرب را به مخاطره انداخته است.

5. در جهان اسلام زنان مورد تبعیض و سوء استفاده قرار می گیرند:

برنارد لوئیس، شرق شناس مورد احترام غرب، یکی از عوامل عقب ماندگی جهان اسلام را موانع اجتماعی و فرهنگی می داند که از جمله ی این موانع، نگرش منفی و تبعیض علیه زنان در جوامع اسلامی است. «مسیحیت و همه ی فرقان ها و کلیساهای آن، چندهمسری و صیغه را قدغن کرده اند. اسلام، مثل بیشتر جماعات غیرمسیحی هر دو را مجاز می شود... در مسیحیت زنان به دلیل علاقه ی مفرط به حضرت مریم مورد احترام و توجه قرار دارند». لوئیس، با الهام از رویکرد جوهر گرا، تبعیض علیه زنان را نه محصول وضعیت سیاسی- اجتماعی بلکه منسوب به دین اسلام می داند. «طبق قانون و سنت اسلامی، سه گروه از مردم از اصل کلی برابری حقوقی و مذهبی برخوردار نبودند: غیرمومنان، بردگان و زنان. زنان آشکارا از یک دیدگاه در موقعیتی بدتر از آن دو گروه دیگر قرار داشتند. برده می توانست به خواست اربابش آزاد شود و غیر مؤمن می توانست در هر زمان که بخواهد و با انتخاب خود ایمان آورد و لذا به موقعیت نابرابر خود پایان دهد. فقط زنان بودند که محکوم بودند برای همیشه در آن وضعیت بمانند». لوئیس در مقاله ای با عنوان «ریشه های بغض یک مسلمان» می کوشد که مسلمان را یک آدم وحشتناک گروهی نشان دهد که اغلب آرامش بدوی و احکام ناتوان از چالشگری های او با این دنیای مدرن به هم می ریزد و در نتیجه خشمگین است. «کاملاً طبیعی است که این خشم و غضب متوجه دشمن صد ساله [غرب] شود و از اعتقادات و علایق کهنه استمداد و کسب نیرو کند.»
آخرین مورد از رویکرد تعمیم گرا و کلی نگر و وحدت رویه ی رسانه های غربی در برابر اسلام، انتشار کاریکاتورهای موهن از پیامبر (ص) در روزنامه ی دانمارکی یولاند پوستن در سپتامبر سال 2005 است که مورد حمایت جهان غرب قرار گرفت و خشم مسلمانان را برانگیخت. تجزیه و تحلیل نشانه شناختی به وسیله ی نگارنده نشان می دهد که غرب همان اتهامات چهارگانه ی اسطوره ای شده در جنگ های صلیبی را تکرار می کند. این کاریکاتورها اسلام را با ویژگی های خشونت، تروریسم، تحقیر زنان، عقب مانده و غیرعقلانی، متعلق به دوران گذشته، دین تخدیری، اوهام پرست و در نهایت دور از انسانیت معرفی می کنند.
منبع: تصویر شکسته ضمیمه ی همشهری ماه سینما 24